رها رحیمیانرها رحیمیان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات یک دختر زیبا

سلام من رها رحیمیان هستم اگر علاقمند به شعر و داستان و علم هستی به وبلاگ من نگاه کن

داستان ساعت 4

پیرمردی الاغی پیر داشت روزی وقتی بار روی الاغ بود الاغ در چاه بزرگی افتاد مردم روستا هرچه تلاش کردند نتوانستند الاغ را بیرون کشند پس تصمیم کرفتند خاک را در چاه بریزند تا الاغ بمیرد و رنج نکشد شروع کردند به خاک ریختن الاغ ها هی خاک را زیر پا میزد و بالا و بالا تر می آمد تا این که به سر چاه رسید و آزاد شد
22 بهمن 1401

بازرگان و دیو قسمت 2

پیرمرد اول با آهو پرید و گفت : ای امیر عفریتیان من با این آهو داستانی دارم برایت میگویم ولی اگر خوشت آمد از یک سوم  خون بازرکان گذشت کن دیو قبول کرد پیرمرد شروع کرد این آهو دختر عموی من بود ما باهم ازدواج کرده بودیم ولی چون  باهم نمیساختیم و او زن بدجنس و جادو گری بود از هم جدا شدیم من زنی دیگر گرفتم و فرزند دار شدم ولیبه سفر میرفتم تا پارچه فروشی کنم در یکی ازسفر ها او زن و فرزندم را به گاو و گوساله ای تبدیل کرد وقتی برگشتم از مردم سراغ زن و فرزندم را  گرفتم گفتند: زن تو مرد پسرت هم از ده رفت من به مدت یک سال سگوار بودم تا این که یک روز به چوپان ده کفتم گاوی یاو رد تا بکشم گاو را آورد که همان زن من بود او همش ن...
22 بهمن 1401

صبح بخیر

سلام سلام صبحتون بخیر  من کلی برنامه براتون دارم  می خواهم درباره ی کهکشان ها عکس ها و تحقیق بزارم  داستان های ساعت چهار هم داریم 🌟
22 بهمن 1401

بازرگان و دیو قسمت 1

بازرگانی بود که عاشق سفر کردن بود یک روز تصمیم گرفت باز هم سفر کند پس بقچه بست و راه افتاد رفت و رفت تابه درختی رسید زیر درخت نشست و نان خورما خود در اولین لقمه هسته خرما را در اورد و روی زمین انداخت در همان لحظها دیوی پیدا شد دیو فریاد زد ای مرد بد جنس تو با هسته ی خرمایت پسر مرا کشتی حالا تو را می کشم مرد گفت من ثروت زیادی دارم بگذار برگردم و پولم را بین فرزندانم تقسیم کنم بعد از یک ماه می ایم و تو مرا بکش مرد بازرگان بعد از یک ماه امد و به حال خود گریه کرد در همان لحظه سه پیرمرد پدیدار شدند پیر اول آهو داشت پیر دوم گاو  و پیر سوم دوسگ انان از بازرگان ماجرارا پرسیدند و اوهم تعریف کرد یک دفعه گرد و خاکی بلند شد دیو امد ب...
21 بهمن 1401

سلامی دوباره

سلام بچه ها حالتون چطوره من چون امسال باید خیلی خوب درس می خواندم وقت نکردم به وبلاگ سر بزنم از همگی معذرت می خواهم و یک برنامه ی توپ راتون دارم👌 از الان به بعد هر بعد از ظهر ساعت 4 تا 5 داستان هی قشنگ براتون میزارم                                           
21 بهمن 1401

کادو

برای تو کلاس اولی                                                صفحه ی 7 نوشته 1 برای یک کلاس اولی                                                                        💐
20 شهريور 1400