داستان ساعت 4
پیرمردی الاغی پیر داشت روزی وقتی بار روی الاغ بود الاغ در چاه بزرگی افتاد مردم روستا هرچه تلاش کردند نتوانستند الاغ را بیرون کشند پس تصمیم کرفتند خاک را در چاه بریزند تا الاغ بمیرد و رنج نکشد شروع کردند به خاک ریختن الاغ ها هی خاک را زیر پا میزد و بالا و بالا تر می آمد تا این که به سر چاه رسید و آزاد شد
نویسنده :
رها رحیمیان
16:50