داستان سریالی قسمت سوم
فیل به راه خود ادامه داد رو باه آن لحظه آنجا بو و همه چیز را دیده بود شیر به درختی خورده بود و نیمتوانست تکان بخورد زیر درخت خوابیده بود روباه گفت : آنها خود پسند بودند اما هالا زمان این رسیده تا من به پیش شیر بروم و خود را پیش او عزیز کنم بد به پیش شیر رفت و گفت : درود بر شما خدا نکرده کسالتی دارید شیر ترسد روباه شکست خودن او را در جنگ دیده باشد بد گفت : این جا فیلی ندیدی روباه گفت : نه فیل که جورعت ندارد که نزدیک شیره پر قدرتی مسله شما شود 🌟 ادامه دارد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی