داستان سریالی :قسمت اول
روزی روزگاری روباهی گوشنه در جنگل می گذشت که در راه گله ای پر از گوسفند دید با سگ و چوپانی دید اما با خود گفت من حریف این گله نمیشوم و راه افتاد و رفت در راه روباح صدای بزغاله ای شنید دنبال صدا رفت فیلی را دید که از راه باریکی ابور می کرد در روبرو شیری رد می شد شیر به فیل گفت برو کنار بزار من رد شم فیل به شیر گفت تو برو کنار من رد شوم اصلا بیا از لای دست و پای من رد شو شیر گفت من یک شیرم و از زیر پای یک فیل کسیف رد نمیشوم 😊 ادامه دارد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی