داستان ساعت 9
روزی در قسری پادشاه خواب بدی دید و تا صبح خوابش نبورد صبح تعبیر کننده گانی را اورد اولین تعبیر کننده گفت چه خوابی دیده اید شاه گفت دندان هایم میریخت تعبیر کننده گفت همه اترافیان شما میمیرن شاه دستور داد تا ان مرد را در زندان بندازند نفر بد در باره همین گفت شما امر تولانی دارید پادشاه انرا تعبیر کنندو تمام خواب هایش کرد چون حرف را درست میزد و با لحن درستی می گفت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی